تمام حرف های نگفته ام

ساخت وبلاگ

امکانات وب

کتاب C1 رو خریدمبین کارام شروع کنم آهسته آهسته بخونمش...کلاس که دیگه نمیرم، به استادم گفتم، قبول نکرد، گفت ول کن برا چی میخوای بخونی و همون کافیه... میخوای زبانت بهتر بشه، بشین مجله بخون، کلمه جدید یاد بگیر، درمورد موضوعات مختلف متن بنویس و صحبت کن...اما اینا برای من کافی نیست...همین الان کتابا رو دادم برای فنر...بعد از کلاسم میرم تحویلشون میگیرم...اگر یه مقدار یورو و دلار قیمتش کم بشه، چقدر خوب میشه... من خیلی خیلی خیلی به این اتفاق نیاز دارم... تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 137 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:02

امروز ساعت سه تا شیش فقط کلاس داشتم، بعدش میخواستم برم خونه. مامان یکی از شاگردا اومده بود کارم داشت، یکم با اون صحبت کردم، درحین صحبت با اون بودم که یکی از همکلاسیای ترم اول زبانمو دیدم، شروع کردیم صحبت کردن اومده بود تعیین سطح که زبانشو ادامه بده، کلی تعجب کرد که مدرس شدم...در همین حین که داشتم با اون صحبت میکردم دیدم یکی از شاگردای ترم پیشم وارد سالن شد... دیگه صحبتم با اون شروع شد... توپش پر بود... از  استاد این ترمشون ناراضی بود خیلی. اومده بود با مدیرگروهمون صحبت کنه...بعد از کلاسم حدود یک ساعت و نیم فقط مشغول صحبت بودم... در انتها دو ساعت تمام باهاش حرف زدم... خسته نمیشم از معاشرت باهاش... از همه چیزو همه جا حرف زدم... گفتم گفتم گفتم ... خالی شدم دیگه... کلی چرت و پرت گفتم و خندیدیم... کاش دوستیمون تموم نشه... تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 152 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:02

چند وقتی بود منتظر یک جمعه موعود بودم... جمعه‌ای که هیچ‌وقت نمیتونستم تصورش کنم...که یکی دوبار تا مرز اتفاق افتادن پیش رفت، اما کنسل شد...بالاخره اتفاق افتاد...خیلی خوش گذشت... خیییییلی...باورم نمیشه... انگار خواب بود... تا ساعت ده و نیم اونجا بودیم... چهار نفر بودیم...الان که اومدم خونه فک میکنم واقعی نبوده... تا حالا این احساسو تجربه کردید؟؟ که یه اتفاقی بیفته و خیلی شاد باشید، بعد از گذشت چند ساعت، احساس کنید واقعی نبوده؟؟من الان همونم...باورم نمیشه!!!امیدوارم بیشتر و بیشتر و بهتر و بهتر و عمیق تر و عمیق تر بشه...خدایا شکرت...خیلی وقت بود از ته دل نگفته بودم شکر...خیلی چسبید امشب بهم... تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 160 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 21:02